بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

878


میدانی یک مرد گاه چطور میشکند، گریه میکند؟

توی خیابان وصال زنی می آمد، پشت سرش دختری هفت هشت ساله، خوشگل، موهای خرمایی که از زیر روسری قرمزش پیدا بود. یک پالتوی کوتاه قهوه ای رنگ و چکمه های کودکانه کرم رنگش. پای چپش را میکشید. لنگ میزد. مادرش را صدا کرد که بایستد.

مرد ایستاد، دردش آمد. خرد شد، شکست. چشمهایش خیس شد.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد