مرد هر شب میرفت توی اتاق زن، تکیه میداد به در، زن خواب بود. گاهی توی خواب جابجا میشد، مرد دستها را گذاشته بود پشتش. پاها را روی هم انداخته بود. زن گاهی خرخر میکرد، یکبار که روی شکم دراز میکشید دست و پای راستش از تخت آویزان شد. آب دهانش ملحفه را خیس کرده بود. سینه بند نبسته بود. بخشی از سینه راستش پخش شده بود روی ملحفه، زن توی خواب دست برده پشتش را خارانده بود، زن دست برده بود ... مرد برگشت به سمت در، نخواسته بود نگاه کند، شرم کرده بود. مرد برگشته بود سمت پنجره. خودش را رها کرده بود در آغوش باد.
زن توی تخت تکانی خورد، مرد نبود که ببیند، توی خواب زن بود لابد!
+ داستانک