توی ایستگاه متروی سعدی سوار میشوند، اول دختر و بعد پشت سرش پسر. با هم حرف نمیزنند، پسر به دختر نگاه میکند، دختر اما به روبرو خیره است، به در روبرو. متوجه میشوم دست پسر یک کارت است که رویش چیزی نوشته، یک شماره موبایل. چندباری میبرد نزدیک دختر تا دختر ببیند. نگاه میکنم به پسر، دوزاری ام می افتد مزاحم دختر است، هنوز کار خاصی نکرده، چیزی نمیگویم. ایستگاه دروازه دولت میخواهم پیاده شوم، دختر پیاده میشود، پشت سرش پسرجوان و بعد هم من پشت سرشان، نزدیک پسر.کمی جلوتر تا صدای بوق بسته شدن درها می آید دختر خودش را داخل قطار میکند، پسر تا میخواهد وارد شود، دست میگذارم روی شانه اش، نگه اش میدارم. برمیگردد، بهت زده است. قطار حرکت میکند. قدم بلندتر است، توی چشمهایم هرچه میبیند احتمالن چیز خوبی نیست. یک ماهی هست ریش نزده ام، با آن کاپشن بلند و ریش و هیکل تقریبن دو برابری ام جایی برای سوال کردن نمیگذارم. نگاهش میکنم. فقط نگاه ...
قطار از ایستگاه خارج شده است. دستم را برمیدارم. میروم به سمت خروج!
+ از میان همینطوری های روزانه
:)
یه بار تو ایستگاه اتوبوس دوتا پسر پر رو مزاحم سه تا دختر شده بودن
فک کن بین اون همه جمعیت بلند بلند به اینا چیزی می گفتن و می خندیدن و.... اون همه مرد و زن بود اما هیچ کس هیچ کاری نکرد
به غیرتم برخورد تا همون جاشم خیلی طاقت آورده بودم
رفتم خیلی بلند و شیک سرشون داد زدم که برید پی کار تون خجالت نمی کشید و ....
خودم از خودم خوشم اومد :)
به به....
آقای بلند قد خوش غیرت....
مگه میشه؟مگه داریم؟
+اما جدا از شوخی،حال کردم...ممنون بابت رفتار سنجیده تون...کاش زیاد شن افراد مثل شما....