من حلب تو پاریس
من جسدکودک پاشیده بر سقف
تو ضجه زنی بالای سر یک مرد
من ناله یک مادر کنار یک ساحل و کودکی غرق
تو گریه خاموش یک پلیس در کناره یک تراژدی
من پناهنده ای ترسیده در مرز مجارستان
تو یک دانشجوی عاشق با صورتی خون گرفته کف پیاده روهای پاریس
من ...
من هیچ، تو هیچ ... من انسان و تو انسان.
زخم همه جا زخم است، جنسش فرق ندارد. درد دارد ...
ای لیا