گاه آدمی هوس میکند برود دراز بکشد کف چاه خاطرات و دستها را بگذارد زیر سرش و پا روی پا بیاندازد و خیره شود به ستون خاطرات. خاطراتی که گاه شیرین و گاه تلخند. خاطراتی که نمیشود از خودمان جدا کنیم و بسوزانیمشان.
خاطرات اینطورند، گاهی تو را در بزنگاههای زندگی؛ در یک کوچه بن بست گیر می آورند و روی سرت آوار میشوند ...
خاطرات اینطورند.
+ از میان همینطوری های زندگی