بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

901 - جررررررر


تا نشستم یه صدای جررری اومد. گفتم لابد حاصل تماس پشت مبارک و صندلی لاستیکی پیکان بوده. میدون شهرداری(رشت) پیاده شدم. یه خریدی بود انجام دادم. خواستم سوار تاکسی بشم پیش خودم گفتم پیاده برم. پیاده راه افتادم اومدم تا رسیدم دانشکده پایه سر منظریه. حدود نیم ساعت پیاده روی توی یک عصر خنک بهاری. از اونجا رفتم خونه یکی از بچه ها. شلوارو که در آوردم چیز عجیبی دیدم. وقتی شما از بالا به شلوارتون نگاه میکنید دو نقطه از فرش و زمین رو میبینید به خاطر پاچه های شلوار، واس من سه تا بود. یعنی از سه نقطه فرش دیده میشد. نقطه سوم خشتک شلوار بود که دقیقن از زیر کمربند تا وسط پاره شده بود. اون لحظه که شلوار دستم بود فقط به این فکر کردم من تو مسیر پیاده ای که اومدم دستامو کرده بودم تو جیبام و می کشیدم جلو. یعنی قشنگ یه نمای واید از شرت ماماندوزم در معرض دید عموم قرار داده بودم. اونوسط یه شیر پاک خورده ای هم جلو نیومد بگه : هی یارو، پاره ست! شلوارتو میگم!



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد