گفتم خیلی خوشگلی ها بلا!
گفت میدونم.
گفتم با من دوست میشی؟
گفت نه من با میلاد دوستم، با دو تا پسر نمیشه دوست شد!
خندم میگیره، مامانش از تو کیف یه بیسکوییت میده دستش، من نشستم کنار پنجره، اون نشسته کنار من سمت راهروی اتوبوس. مامانش میگه عمو رو اذیت نکن، مهشید میگه : مامان دیگه عمو نیست، دوستمه!
+ از میان همینطوری های روزانه