بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

935


گفت یکباره به خودت می آیی و میبینی عاشق شارون استون شده ای، در کنار دختر منور خانم که قبل از شارون استون عاشقش شده بودی، همه اینها را میگذاری کنار معلم سوم دبستانت که عاشق بوده ای قبلتر. البته قبلتر از همه عاشق مادر نصرتی شده بودی همان سال اول دبستان که رفته بودی خانه شان تا مشق بنویسید مثلن.

بله آدم یکباره به خودش می آید میبیند چقدر معشوق دارد، خب سخت میشود مدیریت کردن این همه معشوق را، یکباره بی خیال همه شان میشوی، بزرگتر میشوی لابد!



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 1 + ارسال نظر
M.A جمعه 27 آذر 1394 ساعت 15:54

سلام
چند ماهی میشه که خیلی اتفاقی اومدم به وبلاگ شما. نوشته هاتون رو خیلی میپسندم، نثرتون رو بیش از شعرتون
تقریبا هر روز سر میزنم به اینجا (با اینکه میدونم هر روز آپ نمیشه) و همه ی پستهاتونو هم خوندم.
عاشقانه های شما منو میبره به رویاهای گذشته و حسرتهای کنونیم. همیشه دوست داشتم شوهرم منو اینجور که شما زنی رو، بخواد اما نشده.
اینجا اومدن باعث میشه فکر کنم هنوز عاشقی زنده ست. من در ارتباطات و زندگی اجتماعیم زن موفقی هستم که قوی و محکم شناخته میشه اما یک زنم با تمام نیازهای زنانه که شوهرم اهمیتی بهشون نمیده. نوشته های شما حالمو خوب میکنه چون میتونم آزادانه زن باشم و از درک عشق لذت ببرم بدون سرزنش و متهم شدن از طرف همسرم به خیالبافی
اینجا رو به همین دلیل دوست دارم
موفق باشید و خوشبخت

ممنون دوست عزیز. ممنون که میخونید.
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد