بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

941


تاریک است، کوچه باریک و کوتاه تاریک است، از آن سر کوچه زنی وارد میشود، می ایستد. احتمالن هیبت سیاه مرا میببند، مردد است که ادامه دهد، برمیگردم، کوچه را برمیگردم، پشت سرم میشنوم صدای پاهایش می آید. می ایستم سر کوچه، رد میشود و میرود، وارد کوچه میشوم. کوچه هنوز تاریک است. بوی عطر نرمی توی فضای کوچه تاب میخورد.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 2 + ارسال نظر
sootak چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 18:54

چقد حس خو.ی داره که شخصیت مرد نوشته انقد خوبه

... چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 01:42

آخ که عاشق این نوشته هستم
بیشتر از چند بار خوندمش, فیسبوک
تلگرام دوستم و حالا اینجا...
در ضمن ممنونم که وبلاگ رو به روز کردید

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد