تاریک است، کوچه باریک و کوتاه تاریک است، از آن سر کوچه زنی وارد میشود، می ایستد. احتمالن هیبت سیاه مرا میببند، مردد است که ادامه دهد، برمیگردم، کوچه را برمیگردم، پشت سرم میشنوم صدای پاهایش می آید. می ایستم سر کوچه، رد میشود و میرود، وارد کوچه میشوم. کوچه هنوز تاریک است. بوی عطر نرمی توی فضای کوچه تاب میخورد.
+ از میان همینطوری های روزانه
چقد حس خو.ی داره که شخصیت مرد نوشته انقد خوبه
آخ که عاشق این نوشته هستم
بیشتر از چند بار خوندمش, فیسبوک
تلگرام دوستم و حالا اینجا...
در ضمن ممنونم که وبلاگ رو به روز کردید
:)