بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

944


توی تاکسی نشسته است پشت سر راننده، من وسط نشسته ام و کنار دستم هم زنی میانسال. گوشی اش زنگ میخورد، گوشی برگشت صدا دارد، یعنی اگر نخواهم هم، میشنوم چه می گویند : "عزیزم خوبی، قربونت برم من!"

"کجایی تو پس؟"

" تو تاکسی ام، دارم میرم خونه!"

" نمیخوام، تو باید بیای پیش من"(اینجا را با عشوه بخوانید)

" آخ قربون ... برم من، اون خوردنیا"(مرد سعی میکند آرام بگوید منم سعی دارم ذهنم را ببرم سمت فیلم جدید جنگ ستارگان ولی نمیشود)

"نمیخواد قربونشون بری بیا همینجا و ..."( ادامه اش مشمیز کننده میشود در فضای عمومی)

به نظر میرسد حرارت مرد بالاتر رفته است، این را بدلیل تماس اجباری پاهایمان که با هم داریم میگویم.

مرد بعد از کلی کش و قوس و آه و حسرت که باید برود خانه و اینها تماس را قطع میکند. زن کنار دستی ام چیزی زیر لب زمزمه میکند انگار: مردک کثیف هرزه!

عاقله مردی چهل و چند ساله است. دوباره گوشی اش زنگ میخورد اینبار یک زن دیگر است و از او میپرسد کجایی؟ مرد اینبار عصبانی میشود و یک جورهایی خشن جواب زن را میدهد، میگوید : تو قبرستونم، از صبح مثل خر دارم جون میکنم. چی میخوای"

" خواستم ببینم کجایی، شام بکشم یا نه!"

"تازه بلوار کشاورزم"

گوشی را قطع میکند. آن لحظه توی ستارخان بودیم. نزدیک خانه. پیاده شدم. تاکسی مرد را و هوسهایش را به همراه زنی که دارد زیر لب به او فحش میدهد برداشت و برد.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد