بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

954


عصر ماشین را روشن میکرد، از این سر شهر میرفت آن سر شهر، میبرد توی کوچه شان یک گوشه ای پارک میکرد، خیره میشد به در خانه شان. توی اتمسفر هوایی که زن نفس کشیده بود خودش را رها میکرد. کرخت میشد، ساعت را فراموش میکرد ...



+ داستانک.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد