مامان!
این لفظ را دوست دارم. این کلمه را صدا میکنم حالم جا می آید. دهانم آب می اوفتد. تمام آن طعمهای جورواجور میدود زیر دندانم. بوی ادویه. فسنجانهایی که یک وجب روغن گردو رویش بار می آمد. آن خنده هایی که شبیه لبخند باریکند. قرمه سبزی ها و قیمه هایی که آنقدر جا می افتند که تا حد مرگ میخوریم.
مامان!
این لفظ نام دیگر خداست، خدایی که هنوز که گونه گل بهی رنگش را نگاه میکنم دلم ضعف میرود. بچه روستا بوده. از آن لپ گلی ها. هنوز هم دارد همان رنگ و رو را. زیباست.
توی اتوبوس مردی با موهای جوگندمی و ریش سفید میگوید : گوشی رو بده مامان!
دلش برای مامانش تنگ شده. برای صدایش. همین دیشب دیده بودش البته.
+ از میان همینطوری های روزانه
از مامان فقط طعم غذاها می دود توی ذهن شما؟!
من از مامان مبارزه.. من از مامان تلاش پیاپی.. من از مامان سینه ای مالامال درد.. من از مامان ایستادگی ... من از مامان اشک ... من از مامان خیلی چزهای دیگر هم می دود توی ذهنم جز طعم غذایش که پلوهاش را بی خورشت هم می شود خورد بس که عشق و محبت ریخته تویش!
باور کنید من پلوهای مامی را اول چند قاشقی بدون خورشت می خورم انقدر خوش مزه ست :)
نه والا
من یه تیکه اش که خوشمزه بود رو گفتم
از مامان خیلی چیزها میدوئه تو ذهنم.