بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1034


کاش همان روز دنبالت کرده بودم

همان روزی که تِل قرمز به سر از اتوبوس پیاده شدی، نگاهی کردی و رفتی، ایستگاه را هم با خود بردی. همه را بردی...

حتی همین نیمکت زهوار در رفته ای که ساعتهای تنهائیم را پر می کرد...


نشد

پایم در قیر شک  بود انگار، تردید کنده نشد، سنگین شده بود.

ایکاش برگشته بودی، نگاهی حواله می کردی دوباره....بلکم جانی بگیرد این پای وامانده.


اتوبوس باز می رود، اما تو همان یک بار بودی، تکرار نمی شوی.



نظرات 1 + ارسال نظر
نیوشا یکشنبه 16 اسفند 1394 ساعت 07:45

گاهی باید شک پاها رو بی رمق کنه! اینجوری به نفع همه ست ...

شاید
نه همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد