این درباره نوشتن هم از آن چیزهای مزخرف است.
چه بنویسم ...
من یکی هستم شبیه تو، مثل خودت،
کمی پر روتر!
دو خط چائی /
یک فنجان خاطره /
کمی انتظار /
بوسه ای نزدیک ...
ادامه...
زندگی گیر کرده است جایی لابلای ساعتها بین خاطره ها .
بوسه ای تکرار می شود زنی در ایستگاه منجمد شده است مردی نمی داند در کدام شهر زندگی می کند کودکی دست پیرمردی را می کشد بینایی روی چشمان پیرمرد رقص گرفته است خنده ای در کوچه ها گم می شود .
حس گرم عبوری روی دیوارها روی احساس بودن ها روی خنکای سایه ی دوست داشتن ها روی لبهای تو جا مانده است. لبهایت طعم خاک دارند.
زندگی جایی گیر کرده است بین دوست داشتن ها ، رفتن ها.