بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1047


بارون نم نم میزنه. تو خیابونیم. دستمو گرفته میگه بابا تو واقعن گریه هات تموم شده؟ میگم آره بابا من بچگی هام زیاد گریه کردم، خیلی، گریه هام تموم شد. میگه منم میخوام خیلی گریه کنم تا بزرگ شدم دیگه گریه هام تموم شه.

دلم هری ریخت، گفتم نه بابا! گریه هاتو تموم نکن، وقتی بزرگ بشی لازمشون داری، یه وقتهایی هست دوست داری فقط گریه کنی. بابا تمومشون نکن. بعدش میگه بابا دلم برای تو میسوزه که دیگه گریه نداری!

یه قطره بارون میخوره روی مژه هام، از زیر گونم میاد پایین. خستگی تمام وجودمو فشار میده. میخوام بشینم همونجا وسط خیابون زار بزنم ... گریه ام نمیاد!



+ از میان همینطوری های روزانه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد