بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1051


تخم مرغ اول رو میزنم تو ماهیتابه، نگاش میکنم. یه جورایی داره میگه تو روحت لعنتی! دومی رو هم میرنم کنارش، تخم مرغ اولی خوشحال میشه، تخم مرغ دومی رو بغل میکنه انگار داره ماچش میکنه بعد یهو میرن تو فاز سرزیر بغل تا خاک بر سرم نشده قاشق رو میزنم وسطشون قاطی پاتیشون میکنم! چندتا تیکه نون میذارم تو سبد، نمکدونو پیدا نمیکنم، چندتا خیارشور هست. با همون میخورم. آخرش دارم ته ماهیتابه رو نون میکشم، نگاه میکنم به لقمه آخر. این میتونه آخر همه چیز باشه. اصلن این لقمه یعنی همینجا تمومی. خوردیش می اوفتی. لقمه رو میذارم تو ماهیتابه. به لقمه میگم : حالا چرا اینقدر فلسفیش کردی؟ مگه یه لقمه نون مالیده شده به تخم مرغ و روغن بیشتری؟ شبیه یه لقمه نونی که مالیده شده به ته ماهیتابه تخم مرغ بهم نگاه میکنه. تکیه میدم به صندلی. دستامو جمع میکنم تو سینه. نگاه میکنم به آخرین لقمه ای که قرار است بعدش همه چیز تمام شود!



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد