خدائی نیاز نیست هرکی هرچی گفت بخوایم جوابشو بدیم و قانعش کنیم. یه سری نمیخوان قانع بشن عزیز من! میخوان روی نرون های عصبیمون یورتمه برن! بگو و بگذر. دنبال قانع کردنش نباش.
یه بار هم تو پرواز قشم(هشت سال پیش) هواپیما افتاد تو یه جائی که همش چاله بود، هی ول میشد، من عادت داشتم به خاطر کثیرالپرواز بودنم! سر همین نگاه میکردم به اطرافم و از اینکه بقیه ترسیدن و من نترسیدم حال میکردم که ببین من چقدر با تجربه ام مثلن ولی یه جاش که هواپیما کلن ول شد و من گیر کردم به کمربند(یعنی هواپیما رفت پائین و ماها معلق شدیم) چشمم افتاد تو چشمای مهماندار و دیدم اونم کلن خودشو قهوه ای کرده فهمیدم دیگه " بازگشت همه واقعن به سوی اوست انگار!" بعد که همه چی آروم شد سرمو چرخوندم نگاه کردم به صندلی بقل دستیم اونور راهرو که دوتا دختر و پسر جوون بودن شبیه تازه ازدواج کرده ها، پسره سرشو گذاشته بود رو پاهای دختره! دختره دستاشو میکرد تو موهای پسره، بعد نگاه کردم به این یارو بقل دستیم که شبیه اون دکتره تو شبهای برره بود و بعد هم سرآخر نگاه کردم به مهماندار و منتظر بودم بگه : میخوای موهاتو نوازش کنم؟
+ از میان همینطوری های روزانه
بله یک زن دوست دارد از زیبائی اش، از لوندی اش، از دلبری اش تعریف شود ولی گُمانم پیشتر در درونش این را دوست دارد که ازهوش و استعدادش و اینکه چقدر در کارش موفق است تعریف شود، دیده شود ...