بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1101


وقتی رحمتی داشت تو درواز دعا میکرد، یا حداقل اداشو در می آورد داداشم برگشت گفت یادته اون بازی تو زمین چهارصد دستگارو؟
گفتم کدوم؟
گفت همونی که دروازبان نشست رو زمین دستاشو برد بالا دعا کرد، من میخواستم پنالتی رو بزنم دو به شک شدم گفتم بیا تو بزن، گفتی چرا؟ گفتم نمیتونم بزنم بدجور داره دعا میخونه، خودت اومدی زدی گل شد!
گفتم خب، آره یادم اومد.
گفت وقتی خواستی بزنی منم داشتم دعا میکردم گل بشه!

*** الکس فرگوسن می گوید : در آبردین که بودم، یک شب بازی داشتیم با سلتیک. دقایقِ آخر بود که برگشتم سوی تماشاگرانِ سلتیک. دیدم بیشترشان دست بُرده‌اند به آسمان و دعا می‌کنند تیم‌شان برنده شود جلوی ما. همان لحظات فهمیدم همان قدر که من نیاز به کمک از بالا دارم، حریف‌ام هم دارد. پس بهتر است بیشتر روی توانِ خودم متمرکز شوم.


+ از میان همینطوری های روزانه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد