بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1158


چند روز قبل ماجرایی پیش آمد, یکی یک نفر را پر کرده بود, آمد سراغ من. سن و سال دار هم بود نه گذاشت و نه برداشت و حرفش را با یکی دو تا فحش ناجور شروع کرد, گفت و گفت, چند سالی میشود این تمرین را میکنم, وقت عصبانیت مشتهایم را توی پهلویم میچرخانم, دردم میگیرد ولی باعث میشود عکس العملی نداشته باشم, او میگفت و من هم لبخند تلخی توی صورتم بود, نه میشد زد نه میشد نگاه کرد, محترمانه گفتم سوتفاهم است, قبول نکرد, یکی آمد بازوهایش را گرفت و برد, هوا گرم بود, عرق کرده بودم, صورتم هم سرخ شده بود قطعن. پهلوهایم درد میکرد. امشب آمد, همین یکساعت پیش, دم در خانه توی تاریکی کوچه حرف زدیم, فهمیده بود اشتباه کرده است و آن شیرپاک نخورده میخواسته ما را به جان هم بیاندازد, آخر سر گفت من باید جلوی همه از شما عذرخواهی کنم, اصلن فحش بده جلوی همه, بیا کشیده بزن, صورتش را ماچ کردم و گفتم : دفعه بعد قبلش از یکی دو نفر درباره اون آدم بپرس و بعد برو سراغش, گاهی وقتا ممکنه اونقدر عصبانی باشیم که نتونیم کنترل کنیم, آسیب بزنیم به اون طرف.

گاهی کنترل خشم حتی در بدترین حالات روحی میتواند از آسیب های جدی جلوگیری کند. تمرین میخواهد, غیرممکن نیست.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 1 + ارسال نظر
آتیش یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 17:17

از آدمایی که تو اینجور موقعیت ها جواب نمیدن باید ترسید . . . !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد