میدان هفت تیر گرم بود، آمدیم سمت ولیعصر گرم بود، رفتیم پارک لاله گرم بود، گفت برویم سمت طالقانی آنجا هم گرم بود، آمدیم توی ویلا، پیاده رو باریک شد، نوک انگشتانم را لمس کرد، توی گرمای عرق کرده و تب کرده دلم رعشه افتاد، خیابان تابی برداشت، پیاده رو را جمع کرد، چسبیدیم به هم، تنه ام خورد به تنه اش، دست انداختم دور بازویش، سرش را تکیه داد به شانه ام، خیابان دوباره موجی خورد پیاده رو باز شد، فاصله داشتیم، به اندازه یک تنه به تنه شدن،هنوز رعشه توی دلم تاب میخورد، دستش توی هوا تاب میخورد ... چیزی توی سرم تاب میخورد!