بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1303


توی محل ما (یک جایی توی جنوب شهر) یک خرابه ای بود که دوازده تا کوچه تهشان میخورد به این خرابه، یک زمین بزرگ بی صاحب که تویش همه چیز بود از قبرستان ماشیین بگیر و بیا تا تپه ماهور و دره کوچک بینشان. یکبار لابلای ان ماشینهای روی هم تلنبار شده یکی شبانه میخواسته تورگی بزند تاریک بوده انگار زده بود جای دیگرش، من فقط تصویر زبان قفل شده اش و صورت کبودش را یادم هست وقتی شهربانی و کمیته آمده بودند ببردنش. هر کوچه برای خودش دسته ای داشت، دسته ای از بچه دبستانی ها و گاهی هم بچه های راهنمائی. آنموقع ها دبیرستانی توی آن محل کم بود. دانشجو که توی صدتا کوچه دو نفر شاید پیدا میکردی. یک کوچه به جنگلی ها معروف بودند، یک کوچه به اسکندر قصاب ( قصابی اسکند سر این کوچه بود) کوچه ما هم به خاطر ممد گوریل شده بود دسته گوریل انگوری! ممد گوریل فقط هیکلش درشت بود وگرنه نه گوریل بود نه بزن بهادر. این دسته ها توی این خرابه می افتادند به جان هم، ابتدا از دور با سنگ همدیگر را میزدند حالا سنگ میخورد یا نمیخورد بماند (یکبار سنگ خورد زیر چشم من) بعدش می رسیدند به همدیگر و هرکس یکی را میزد یا کتک میخورد، لباسهای خاکی و گاهی پاره و زخمهای سطحی و بعدش هم یک کتک مفصل توی خانه از پدر و مادر محصول خروجی آن خرابه بود. آن خرابه تا سال هفتاد همانجور به امان خود رها شده بود تا اینکه جنازه زن و مردی را بین خرابه ماشینها رها پیدا کردند و بعدش شهرداری تصمیم گرفت آنجا را پارک کند. روزی که بلدوزر و لودر افتاده بودند به جان زمین خیلی هایمان ناراحت بودیم که زمین مبارزه را دارند از بین میبرند و بعدش هم که هرکس رفت سمت و سوی زندگی خودش را پیدا کند و آنجا هم شد پارک. چند روز پیش رفته بودم پیش مکانیک توی محل سابق، ماشین را گذاشتم و آمدم نشستم توی همین پارک. خلوت بود، تک و توک پیرمردهائی وسط روز نشسته بودند روی نیمکت، یکی دو تائی هم از بچه ها دوچرخه سواری میکردند، نیم ساعتی نشستم و کلی خاطره درب و داغان نوجوانی و کودکی توی سرم زنده شد بلند شدم و آمدم پیش مکانیک، شاگرد ماشین را جمع و جور میکرد، آمدم نشستم توی مغازه مکانیک دوتا چای ریخت و آورد، تشکر کردم و آرام گفتم : ممد گوریل! 
همانجا گردن من را گرفت و چلاند و گفت : ممد گوریل نه، گوریل انگوری!


+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد