پسرخاله میگفت توی مدرسه با کابل کتک خورده بود آمده بود خانه به شوهرخاله ام گفته بود که توی مدرسه اینطور شده. شیفت صبح میرفت, شوهرخاله پسرخاله را مینشاند ترک موتور رکس و میروند مدرسه, شیفت بعد از ظهر رفته بودند سر کلاس, ناظم را پیدا میکند و میگوید : فرض کنید این پسر خودتونه گوشتش رو بخورید استخوناشم بسوزونید ولی سواد یادش بدید! پسرخاله میگفت ما تازه فهمیدیم مارادونا رو باس ول کنیم و بابای خودمونو بگیریم.
آنموقع ها سیستم آموزشی اینطور بود, سیستم که نبود هردمبیل بازاری بود برای خودش از برای باری به هر جهت. هرچند آنموقع ها انگار با آن همه محدودیت و محرومیت بیشتر خوش میگذشت.
+ از میان همینطوری های روزانه