بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1311


نیمه شب بود گمانم رسیدیم جلوی مغازه مش اسماعیل، تازه جلوی مغازه را سیمان کرده بود, یک نردبان این سر گذاشته بود و دو تا بشکه هم آنسر که کسی از روی سیمان خیس رد نشود. تقی گفته بود شب که شد بریم روی سیمان جلو مغازه جای دمپایی هامونو بذاریم. سیمان هنوز سفت نشده بود, اول تقی پا گذاشت, دمپایی ابری ردی شبیه به یک پا ایجاد کرد بعد من با آن دمپایی جلو بسته پا گذاشتم. رد دمپایی من چندتایی مستطیل هم روی پاشنه داشت. سیمان خشک شد و رد دمپایی ها ماند. بیست و دو سه سال قبل. خوشحال بودیم که اثری از خودمان باقی گذاشته ایم. مش اسماعیل یکی دو سال قبل فوت شده بود, این را هم از پدر شنیده بودم, دو سه هفته قبل که رفته بودم محله سابق دیدم مغازه و خانه را خراب کرده اند, مثل همه خانه های قدیمی قرار است جایش یک چند طبقه بکارند, پیاده روی جلوی مغازه را هنوز برنداشته اند, جای دمپایی من و تقی هنوز هست, هرچند تقی خیلی سال پیشتر قبل از اینکه اثرش از روی پیاده روی جلوی مغازه مش اسماعیل پاک شود مرده بود. اثرش پاک شده بود ...



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد