بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1329


توی ایستگاه مترو نگاهش میکردم، یکی دوباری برگشت و پشت سرش را نگاه کرد، انگار سنگینی نگاه روی شانه های آدم می اوفتد، سرم پائین بود آمد نزدیکتر ایستاد، بوی عطرزنانه ای احاطه ام کرد، ایستگاه خلوت بود، قطار رسید درها باز شدند، زن در کنار یکی دو نفر دیگر سوار شدند، من سوار نشدم، ایستادم، صدای بوق درها آمد، سرم را بالا آوردم، نشسته بود روی صندلی رو به من، پلک نمیزد، درها بسته شد، قطار زن و بوی عطرش را برد. بوی عطر زن دوید دنبال قطار، ایستگاه خالی شد، هوای سرد از داخل تونل دوید داخل ایستگاه.



+ داستانک


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد