از رنج مینویسیم
از درد
و بوسه هائی که فراموش میشوند
در میان زخمهای عادت.
تکرار میشود
بوی خون
یک انسان جائی در زمان
منجمد میشود.
در همسایگی زنی تن فروش
کودکی سقط میشود
خیابانی خسته از تکرارهای بیهوده
دراز میکشد که به خواب برود
و دوباره خواب کودکی زخم خورده را ببیند.
از رنجمینویسیم
از قلبی که دیگر
در قاب پنجره ای به انتظار نمیتپد.
بوی خون
مشام ما را تازه میکند
لبهایت به رنگ قرمز
تازه لبهای رحم زخم خورده حادثه را بوسیدهای.