بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1463


‏پیاده شدم چرخ پنچرش رو عوض کردم، آب آورد دستام رو شستم از تو ماشینش حوله آورد دستامو خشک کردم دست کرد تو ماشین یه مشت پسته ریخت کف دستم، تشکر کردم، تشکر کرد، حالش خوب شد حالم خوب شد رفت منم رفتم.


+ از میان همینطوری‌های روزانه



1462


‏پدرم زنگ زد کلی حرف زدیم آخرش خواستم خداحافظی کنم گفتم: "قربونت برم " خودم هم جا خوردم. این "قربونت برم بابایی" رو به سارا میگم. شما فقط اینو بدون پدرم وقتی زنگ می‌زنه ما اگه دراز کشیده باشیم بلند می‌شیم‌ میشینیم، پامون دراز باشه جمع می‌کنیم. حاجی صداش می‌کنیم.



1461


‏لحظه‌ای میرسد که باید رها کنی، خودت را بگذاری و بروی، دور شوی پشت‌سرت را هم نگاه نکنی، لحظه‌ای می‌رسد که خداحافظی قریب است و غریب!


ای‌لیا



1460


‏بهش نگو : بیام دنبالت؟ بهش بگو: میام دنبالت.