بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

397 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 4


زن یک لیوان چای میریزد و می آید می نشیند روی کاناپه،پای راست را می اندازد روی پای چپ، دست سرد مرد را میگذارد روی رانش. ته دلش خنک میشود لیوان چای را میگذارد روی دست مرد.


"یادت می یاد اولین بار تو پارک لاله فلاسک بردیم و اون پشت وسط درختا نشستیم چای خوردیم، یادت هست، میخندیدی! از ته دل، خنده هات حالمو خوب میکرد، غصه هام یادم میرفت"


زن دست مرد را می گذارد روی گونه اش، قطره اشکی را پاک میکند. لیوان چای را رها میکند روی میز، دست مرد را می برد میگذارد توی فریزر کنار الباقی قطعات مرد! در یخچال را که می بندد، به سر مرد که توی مایع زرد رنگ داخل شیشه به خواب رفته است لبخندی میزند.



+ داستانک



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد