بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

413 - مردی که از توی شیشه ترشی خیره نگاه میکند! / 6


زن چندبار گوشتها را ساتوری میکند، ساتور را به مرد نشان میدهد و می گوید :" دستت درد نکنه، این ست چاقو و ساتوری که خریدی خیلی به کارم اومده"

مرد سرش داخل روزنامه است، نمی بیند، زن گوشت را برمی گرداند و چندبار دیگر ساتوری میکند، گوشت را روی آتش می گذارد، صدای جلز و ولز آبی که از گوشت می ریزد روی آتش زن را یاد ماجرائی می اندازد:


"یادته رفته بودیم "کارنو پدیا" نزدیک سد، ماهی گرفتی رو آتیش پختیم؟ آخ آخ چرا دیگه مثل اونموقع ها نیست زندگی؟ هان! چقدر دوست دارم برگردیم همون موقع ها! "


زن سفره کوچک سفری را روی سنگها کنار آّب پهن میکند، جای بکری ست، صدای پرنده ها و خوردن آب روی سنگ ها. زن شیشه را میگذارد کنار سفره، کمی از روزنامه دور شیشه را باز میکند، مرد هنوز چشمهایش داخل مایع زردرنگ شیشه بسته است.



+ داستانک 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد