زن نامه را باز کرد، مرد نوشته بود:
"آنای عزیرم، دلم بی تاب توست، میدانم که تو هم سخت دل داده ای و این روزهای سخت را میگذرانی، ولی بدان که عشق من به تو ابدیست، بی کران است ..."
زن نتوانست ادامه دهد، چندتایی قطره اشک روی صورتش غلتید. نامه را بست و خیره شد به صورت مرد، بعد فریاد کشید : یعنی من چیم از این آنا خانم عنتر منترت کمتر بود؟
چشمهای مرد بسته است، توی شیشه لابلای مایع زرد رنگ!
+ داستانک
ها ... حالا که تا ته خوندم فهمیدم حس ام از اول درست بوده ...
:(
هوم
بیشتر از مایع زرد داخل شیشه ... یاد این موجودات داخل شیشه الکل می افتم! :(
:))