زیباترین اتفاق یک روز بارانی
شاید چند ثانیه مرور زنی با چشمانت باشد
که خسته در ایستگاهی تاریک به انتظار ایستاده است
ایلیا
مردمانی بودیم با مشتهائی گره کرده
صدای دریا در گوشهایمان
رنگ آبی آسمان در چشمهایمان
نرمی رطوبت جنگل بر صورتمان
فریاد میزدیم:
زندگیمان را پس بدهید!
ایلیا
گاه به قدر یک لبخند کوتاه در آسانسور، گاه به قدر دیدن چشمهائی پشت ترافیکی سنگین، گاه یک لحظهی کوتاه کسی را دوست داریم.