بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

151


زنی که ساعت 7:20 دقیقه صبح قاطی ِ ترافیک همت توی ماشین کناریت نشسته و اون موقع صبح داره با حرص و ولع سیگار دود می کنه و بعد بر می گرده به چهره متعجب تو نگاه می کنه و لبخندی هم میزنه که رنگ قرمر رژش بین دود سیگار قاب قشنگی هم دور دندونای سفیدش درست کرده و از زیر اون عینک پر از دودِ سیاه و سفید هم می تونی چشمهای قرمزش رو تشخیص بدی، 


یقینن به اندازه یک رمان بلند حرف برای زدن تو سینه اش چال کرده ...

138 - مخاطب خاص


آهـــــــای مخاطبــــــــ خاص! با تواَم!

کمی هم ســــــــلام.


باران را بوئیدی ؟ قطره ای از آن را چشیدی؟ بارش خاطرات را دیدی؟ حس گام های دونفره را شنیدی؟

این شهر با این باران های یک خط درمیان تب اش نمی خوابد! این شهر همیشه هذیان می گوید ... 


دوستی می گفت : هنـــدوانه هم می چسبد در این شب های دم کرده تابستان و همراه شدن با شیرینی آن و گذشتن از تلخی های روزگار ... هندوانه ابتیاع نشد اما هست چند پری از طالبی مانده در گوشه یخچال ... بفرمائید ...


مخاطب خاص با تواَم ...بفرما طالبی!

شما هم بفرمائید ، دوست نشسته بر درگاهی درب انتظار ... 

غم را رها کن ساعتی بنشین بر سر این سفره خیال و همراه شو با این خیل شب نشینان هرکدام گرفتار تر از خودت در نشیب زندگی ...

بگذر ..... بفرما طالبــــی! یخ کرد! از دهان افتـــــاد ....



136


زندگی چیزی ست
شبیه دخترک بازیگوشی که رفته است از درخت شاه توتی بالا
روی شاخه بلندی نشسته است
رد قرمز میوه تازه خلقت روی لبهایش
باد میزند زیر موهایش
چشمهایش میخندند
پاهای کوچکش را تکان تکانی میدهد ...

+ از میان همینطوری های روزانه



134


همه چیز را نمیشود نوشت، نمیشود گفت، آدم برای تنهائی های خودش هم حرف هائی لازم دارد، زمزمه کند لابلای عکس های آلبوم ...

+ از میان همینطوری های روزانه


133 - در میان بودن!


ایستاده ام گوشه اتاقش، هنوز بیدار نشده است، ملحفه را جمع کرده است توی شکمش، به سمت چپِ تنش خوابیده ... پاهای سبزه اش از زیر ملحفه پیداست، چشمهای بسته اش هم زیباست. تکیه داده ام به در اتاقش.رگه باریکی نور از لای پرده می ریزد روی بازوانش. دست میکشد روی بینی می خاراند. چرخی می زند. طاقباز میشود. دستانش را باز کرده است به دو طرف. پای راستش از کناره تخت آویزان است. من هنوز تکیه داده ام به در اتاق!
خواب باشد، بیدار باشد، زیباست، صورت نشسته اش زیباست!
آرام آرام خود را میکشد، چشمهایش نیمه بازند، می نشیند کناره تخت، موهایش ژولیده و در هم پیچیده. دست می گذارد زیر چانه اش، خمیازه ای می کشد، تاپ را از تنش می کشد بیرون، چشمهایم را می بندم، منظره ی زیبائیست حتمن. شلوارک را هم در آورده است لابد. حوله حمام پیچیده دور خودش، دوش بگیرد و ...
چشمهایم بسته است، تکیه داده ام به در اتاقش!


132


کودکی هشت ساله ایستاده است، توپی پاره در دست، چشم دوخته است به تصویر بی جان یک مرد، آب بینی را به زور بالا میکشد، سرما پوست صورتش را ترک ترک کرده، دستهائی که توی سرما خشک شده اند!
پاهای مرد از زیر ملحفه بیرون است، دست چپش هم، سُرنگی گیر کرده روی دست، از بین هزاران پا، این تصویر را می بیند کودکی هشت ساله که توپی پاره در دست دارد و جسد مردی را در گورستان ماشین ها می بیند!

+ از میان همینطوری های روزانه


130


در پس کدام خاطره خوابیده است
آنکه مرا می جوید!

+ از میان همینطوری های روزانه

128


دوران دانشگاه عاشق شده بود، به سرانجام نرسید، چندسالی گذشت، از یکی از همکارانش خوشش آمده بود، یکباری که حرفش شد گفت : " اینکه قدش از من خیلی کوتاهتره به نظرت مهمه؟"
گفتم :" اگر بتونید با هم زندگی کنید، چه ایرادی داره!"
گفت که مادرش راضی نیست و چیزهای دیگر! ازدواج کردند، دوران عقد یکبار در یک مهمانی همسرش را دیدم، ورژن کوتاهتر همان دختری که عاشقش بود!

آدمها که بار اول عاشق میشوند، آن عشق اول یک جورهائی میشود مرجع، قالب اصلی، نقشه راه ... یعنی توی آدمهای بعدی دنبال همان جزئیاتیم. حالا نه همه مان، برخی. چشمها، بینی، کلیت صورت و ...
اخلاق؟ نمیدانم ... چون با نفر اول به سرانجامی نرسیده است و اخلاق آدمها هم تا زیر یک سقف نروند برملا نمیشود!

چندسالی گذشته است، گاهی لابلای حرفهایش چیزهائی می گوید، اینکه راضی نیست، اینکه ... من هم نمیدانم!

+ از میان همینطوری های روزانه


127


شهریور حس های خوبی را با خود می آورد، یک جورهائی ملس است، سردی و گرمی را با هم دارد، دونفره های زیادی را در پستوی ذهنش دارد!
دست هائی که گرماگرم خیابانی را میروند و می آیند، گاهی می پیچند توی هم، نجوائی در گوشی، و خنده ای که آوار میشود روی طعم بد اخلاقی های خیابان!

شهریور یعنی، پائیزِ جان! آغوشت را بیاور ... لبهایم که نه، لبهایت!

ای لیا


126 - عشق، سس و دیگر هیچ!


جوان ها شور عشق که برشان می دارد کرو کور میشوند، نه اینکه بد باشد، اتفاقن خوب است، عشق آدمی را وادار به حرکت میکند ولی الزامن جهت نمی دهد! 
بهشان که بگوئی : اینهائی که می گوئی را من خودم هم تجربه کرد ام ولی ...
می گویند : نه! شما جای ما نیستید، درک نمی کنید، نمی فهمید، ما بدون هم میشویم حکایت ساندویچ بدون سس، می شود خورد ولی لذتش به همان سس مخصوصی ست که هر ساندویچ پزی هم الزامن بلد نیست، سس ما ... ببخشید!! ... عشق ما با بقیه فرق دارد و چنین است و چنان است و هوس نیست و ...
می گذرد و به هم آغوشی هم میرسد و در نهایت میشود برخی از همین چس ناله های فیسبوکی!! 
عشق خوب است، قرار نیست همه چیز ردیف باشد، امن و امان باشد ولی بدانیم راه های رسیدن فقط یکی نیست، به تعداد ابناء بشر راه هست!


125 - توهم شاعر بودن


توهم شاعر بودن ...

چند سال پیش حوالی نخل تقی (جائی در جنوب، همان جائی که دختر بندر هم دارد) پروژه ای داشتیم، یکی را معرفی کرده بودند که مثلن پیش ما کار یاد بگیرد و یک سری کارها را هم انجام دهد و حقوقی هم بگیرد و ...، شش ماهی گذشت، یک روز عصر راه افتادیم از اول خط لوله گاز شروع کردیم و رفتیم و چند کیلومتری طی کردیم، این بین هم گاهی صحبتی میشد درباره پروژه و خودش و زندگی اش ، آخرها حین برگشت پرسیدم به نظرت فکر میکنی چقدر درباره پایپینگ(تاسیسات صنعتی) یاد گرفتی؟
ی خرده فکر کرد و گفت : فکر کنم هفتادوپنج درصد، کمتر و بیشتر!
دست گذاشتم روی لوله 40 اینچ و گفتم: دو سر این لوله رو میبینی؟ 
نگاهی کرد و گفت : نه مهندس! طولش زیاده خوب!
گفتم: من توی این ده سال از پایپینگ به اندازه مساحت همین کف دست از سطح کل این خط لوله یاد گرفتم!

شاعر بودن خوب است، تریپ شاعری هم که خوب تر، خوب نوشتن و دلبری کردن و ...
ولی این بین توهمش را داشتن سم مهلک است!

+ از میان همینطوری های روزانه


124


چندباری ماشین را عقب جلو کرد، جا نشد ... هوا گرم است، آدم را کلافه میکند. عقب را نگاه میکند، شال از روی سرش می اوفتد، زن موهای کوتاه پسرانه ای دارد، شرابی رنگ، زنی سی و چند سال ِ، همزمان با دوستی مشغول صحبتم، داستان را برایش تعریف میکنم، میخندد، می گوید : یکی از پسرهای فامیل می پرسید، این افتادن شال از روی سر موقع پارک دوبل برای خانمها اجباری ست؟
یک جورهائی جزء تشریفات پارک دوبل است!
زن کلافه میشود، همان نصفه ماشین که داخل پارک است را خارج میکند، هنوز شال روی دوشش است، عرق کرده است، صورتش التهاب دارد، اینطور مواقع کمکی هم نمیشود کرد، میرود، یک جای پارک خالی می ماند با رایحه زنی جا مانده بر احساس خیابان!

+ از میان همینطوری هیا روزانه


123


خوب است،
خاک بر سریهامان را برداریم و برویم یک جای دور
جائی که آغوش زنی،
خوابیده باشد زیر درخت سدری ...

+ از میان همینطوری های روزانه


121 - خاطرات شمال!


زنگ زده است که بریم شمال ویلای فلانی! خوش میگذرد ...
آمار اینجور شمال رفتن ها را دارم، دویست نفر می ریزند توی یک ویلای دو اتاقه، زنها یک طرف، مردها یک طرف، آخرش هم جا کم می آید و می بینی شب خوابیده ای در بَرِ فلانی! یا بهمانی شبها مثلن عادت لگد پراندن دارد، فک و جمجمعه ات را میگذارد کف دستت!
برای اجابت مزاج از دو روز قبل باید وقت بگیری یا بروی یک گوشه کناری و شکم ورم کرده را خالی کنی! هوا دم کرده است، همه چیز چسبیده است به هم، موها، لباس تنت، حمام رفتن؟! اصلن نگو، آن بخش که کاملن تعلق پیدا میکند به بانوان و کودکان با مسائل خاص خودشان!
همه چیز بوی نا میدهد، اصلن نمیدانی این وسط چه خاکی توی سرت بریزی، در طول مثلن سه روز کلن دو دانه شلیل و یک عدد هم موز گندیده نصیبت میشود، آخرش هم که همه چیز دُنگ دُنگ است، هشتاد هزارتومن پیاده ات میکنند! البته که خوش هم میگذرد، آفتاب سوخته میشوی، یک سری وسایلت گم میشود، کتابی که آورده ای بخوانی را دختر فلانی خوشش آمده و تو هم که کلن زبان نه گفتن نداری، داده ای رفته است. عصر روز آخر مصیبت همگی با هم آوار میشوند روی تنت، مثلن دارید بر می گردید، جاده شلوغ، دیروقت می رسی، فردا هم که شنبه است، روز اول کاری ...

جواب میدهی : " کار دارم، نمیرسم بیام!"
کلی توی دلت را آب می اندازد با فانتزِ های خاص این سفر که همه اش در بالا آمد.

یک آن به خودت می آئی و می بینی کنار ساحلی، به این فکر می کنی که الان دراز کشیده بودم توی خانه و کتاب میخواندم، فیلم می دیدم!
تا به خودت بیائی روی هوائی، روی دست بلندت کرده اند ... شالاپ !
با کتف میخوری کف ماسه ای دریا! درد کهنه میزند بیرون!

+ از میان همینطوری های روزانه


122


"زنی در آغوش ..."

چندشب پیش با یکی از دوستان تلفنی صحبت می کردیم، گفت از بین همه ی آنچه نوشته ای این در ذهنم مانده ...

+ از میان همینطوری های روزانه