بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

57 - باز باران


باز باران

اما کدام ترانه؟!.

دیگر هیچ گوهری را رمقی نیست.

بام خانه هم سالهاست سقفی ندارد.

یادم آ... نه یادت نمی آید، این فراموشی طبیعیست.

روز باران ... گردشی که آرزویش بر دلمان ماند.


توی جنگل های گیلان .

سالهاست خرس قهوه ای هم ساکن آپارتمانی در لاکانشهر شده.

پسرک کتاب فارسی سال چهارم هم اگر شهید نشده باشد، حتمن دستفروشی در میدان توشیباست..


باز باران.



56


برخی را نیاز نیست فراموش کنی...


خودشان فراموشت می کنند



53


گاهی این حس دست می دهد که سرت را بگذاری روی جدول های وسط بلوار میرداماد و یکی هم چنان قایِم(محکم و سفت ) بپرت روی سرت که همه این سی و چند سال زندگی از دماغت بزند بیرون....

51



گاهی باید امثال بوشوک را الگوی رفتاری قرار داد!

در اوج بلاهت هم می شود حکیمانه سخن گفت.



50


روزی می آید که فهمیدن، کار احمقانه ایست.



48


خدایا می دونم همه چی رو با هم به کسی نمی دی اما می خوام بدونم به اونایی که عقل نمی دی چی می دی که جاش رو پر کنه..


خلاء به این بزرگی رو با اورست هم نمی شه پر کرد ...



46


گاهی که دلت به درد اومد نمی خواد دنبال زخم و نامروتیهای روزگار بگردی!


فکر کن ببین ظهر چی کوفت کردی ...




45


هنوز گاهی دلتنگ می شوم..


پس هستم!



44


اینجا هنوز مردی نفس می کشد ...



43


چه کنم که مردشوی هم ریختم را نمی برد ...



41


خدایا!


چه شد که دیگر ،رفتن معنای غریبی است ...




34 - حماقت


حماقت اگر انتها هم می داشت....


آنهایی که رفته اند، هنوز برنگشته اند که بگویند تَهش کجاست!



33


چه کند این "درد" که تو میکِشیَش ...



29


روزی روزگاری گــــــــــــاوی را با خــــری را دعوا افتاد.


صبح گـــــاو برخواست و دید بر روی دیوار خانه اش نوشته اند : گاو خـــــــــــــــر است.



28


تا نگاه کرد مـــــوج آمده بود.....دریا راســـــــت گفته بود.