بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

140


و چقـــــدر خوب می شد 



اگــــــر کسی می آمد



خاطــــــرهــ می شستــــــــ



پهـــــن می کرد روی طناب نازک تنهایی...



ای لیا



137


شاعــــری 


"دوستت دارم" را نجویده می بلعید ،


و زنی در میان آغوش شعری


یتیم می شد.



ای لیا



136


زندگی چیزی ست
شبیه دخترک بازیگوشی که رفته است از درخت شاه توتی بالا
روی شاخه بلندی نشسته است
رد قرمز میوه تازه خلقت روی لبهایش
باد میزند زیر موهایش
چشمهایش میخندند
پاهای کوچکش را تکان تکانی میدهد ...

+ از میان همینطوری های روزانه



131


گلدانی تنها؛ شمعدانی
بر لب پنجره ای؛ طبقه سوم
زنی آویزان از بالکن
نسیمی در موهایش می پیچد.

آن پائین مردی انتظار را سر می کشد ... 
بادکنکی در دست باد
نوزادی گریان، 
فرشته ای روی لبهایت 
صدایم کن تا دوباره کودک تنهائی هایت شوم.



ای لیا

130


در پس کدام خاطره خوابیده است
آنکه مرا می جوید!

+ از میان همینطوری های روزانه

129


در خواب زنی،


آغوش مردی بسته میشود!



ای لیا



123


خوب است،
خاک بر سریهامان را برداریم و برویم یک جای دور
جائی که آغوش زنی،
خوابیده باشد زیر درخت سدری ...

+ از میان همینطوری های روزانه


118


می شود شبی



که بارانی هم باشد



بزند آرام به شیشه های ترد تنهایی،



فنجان خاطراتت را برداری



از بند نازک خیال من بُگذری و سپس



آغوشی شود شعر من



هلهله کنند کلمات و بنشینند 



در قاب شعری حزین



بسوزانند تنهایی های این همه سال ِ به خون نشسته را



و خاک کنند 



نگرانی های کنج دیوار کوچه خالی از خواب خورشید را



آن هنگام که باران من



از نگاه تو می بارید.



می شود یعنی ...



ای لیا



116


اگر تو نبودی 



عشقی هم نبود ،



و عاشق هم روی نیمکتی در پارک



سرش به پر کردن جدول روزنامه گرم بود.



ای لیا



115


یک امروز



طـــــبع ما به شعــــر است



کاش سیــــه چشمی بیاید



پیاله شکند، بوســــه بریزد.



بین این همه خمره صد ساله عشق



آغوش شعری تر کند



و گیسوی کلمـــــــــه پریشان شود



همین یک روز ...



ای لیا



114


 


آرامــــش



سه هجا دارد ... آ... را... مِــــش! 



و چقدر سخت می نشیند 



به میان خالی ِ هجاهای دیگر زندگی!



ای لیا



111


عصر باشد


چای باشد، سبز باشد


طعم سیب بدهد


خستگی برود توی قوطی!



110


گفت : عشق؟


گفتم : هان؟!


پرید روی شانه عابری دیگر ...



ای لیا



109


خستگی هایت را بردار و بیاور،


بریز در آغوش من!



ای لیا



108


خستگی در آغوش،


توئی در ذهن،


لبها را بیاور،


گور پدر تفکیک جنسیتی!



+ از میان همینطوری های روزانه