بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

107


هوائی جابجا میشود،


بوی عطری از زیر پنجره می گذرد،


دفتر خاطرات ورقی می خورد


زنی از اینجا گذشته است!



ای لیا



105


و حس 


چه تنها می شد اگر


خاطره ترکی بر نمی داشت ، 


و خیالی نمی افتاد 


از روی درخت باران 


و خیس نمی شد همه ی ذهن ِ مانده در لای چرخ تقدیر.



و چه سرد می شد شعر


اگر حسی نبود در میان 


پرو خالی شدن گاه به گاه خطوط وامانده ی درد.



و حس به درد زایمان خلاقیت نمی نشست 


اگر کسی نبود که روزی به دختر باران گفته باشد :



گیسوانت طعم ِ باد می دهد

 

آن زمان که دوستت دارم در بین خواب جنگل گم می شد ...



و حس تنها شده بود.



ای لیا



104


وسخت می میرد ، زندگی


اگر خاطره ای هنوز


بوسه می زاید


در زیر سنگی.



ای لیا



97


میوه ممنوعه ی خلقت


بوســــــــــــــه ی تُردی ستــــ


که پی صبح خمــــــاری ، از لـــــب تو چیدمـــــ ...



ای لیا


96 - کودکی ام


کودکی ام 


جایی جا مانده است


لابلای شیرینی شربت آب لیموی مادربزرگ


زیر خوابیدن در پشه بند روی پشت بام مهتابی


روی خاک های نم خورده بعد از ظهر 


بین یادگاری های روی دیوار کو چه های تنهایی


بین طبقات اتوبوسی دو طبقه 


روی کاغذی که نوشتم : دوستت دارم و تو نخواندی هرگز


پشت شکیات نماز قضا شده ی پدربزرگ


و میان خالی ِ اعتمادی به تار موی سبیلی!



کودکی ام


در زیر آوار تکرار زندگی


در صف بلند وجدان های رنگارنگ


میان پر و خالی شدن چرخ و فلک ریا


حین اذان بی وقت موذن


روی گلدسته تردید


کودکی ام گم شده است.


کسی یافت 


بریزد در همین سطل های بازیافت


شاید کسی بفهمد :


کودکی ام جایی پی چیزی ست ... گم شده است!



ای لیا



92


شسته میشود،


آغوشی، در میان تارو پود پیرهنی!



ای لیا



88


خانه تنهاست،


آغوشت را بیاور!



ای لیا



87


یک شعر،


کلماتی گم شده،


زنی آنسوی حصار خاطره ای ...



ای لیا



79 - کلت نه میلیمتری


چیزی برای نوشتن نیست

کلتی نه میلی متری داخل کشوی میز

خاک خرده ی ِ همه این سالهای نفهمیدن

کمی تردید

اطمینانی که از مغز به دست منتقل نمی شد

نگاهی که یک خط در میان روشن و خاموش می شد.

مشتی که باز نمی شد

تا اسلحه را در آغوش بگیرد.

کلماتی که سالها ، نجویده بلعیده بود

روی نگاهش بالا می آورد.

ده فشنگ ... ده شلیک

اما همان یکی هم کافیست تا لخته های مغزش را

فردا کارشناس دایره جنایی

بریزد در کیسه ای .

طرح پاشیده کله ای که همه این سالها

کلمات را زنجیر می کرد

به بند می کشید در قالب متن و خودش می گفت که شعری تازه است.

هنوز فرصت است

برای مردن وقت همیشه کافی ست

زندگی یکبار است که اتفاق افتادنش دردسر به پیش رفتن زن و مردی را می خواهد.

همین یکبار ... 

کلت نه میلی متری دوباره گرد خاطره می بلعد 

و شاعر سایه مغز پاشیده ی روی دیوار را پاک می کند.



ای لیا



78


چه خوب است 


این طعمهای ذهنت


که می شوند جمله ،


و یا کلـــــــــمه ای پیچیده در زرورق رویا ،


می نشینند در قالب کهنه ی ِ شعری .


و بهتر می شد اگر


دختری که هر روز


می آمد و از لبه قاب شعرت


سطلی خاطره بر می داشت ،


پریشان می شد 


گیسوانش رها می شد بین نگاه های از شرم پوشیده خورشید


سینه عریان می کرد در میان خالی وجدان آسوده بشریت


و حقیقت می ریخت 


بین خیال ِ جاری در شعر.



یقینن شعرت تماماً بوی خوش دوست داشتن می گرفت.



ای لیا



54


خاک بر سرت! 


پشت سرت را یک نگاهی می کردی


همه این روزهای بی تو در این ایستگاه گذشت.


آمدی


 رفتی


ترمزی ،هر چند کوتاه  هم


سهم دل بی صاحب ما نشد.



ای لیا



52


دوست دارم وقتی نگاهت می کنم غیر از تو


خودم را هم ببینم


ببینم که هنوز در انتهای چشمت


تصویری از نگاهم باقیست.


نگاهی که سالها پیشتر بر چشمانت زدم


همان نگاهی که زخم شرمش هنوز از پس سالها


روی نگاهم مانده است


نگاهی که ترس گناهی ناکرده را همیشه در پی داشت.


نگاهت هنوز همان طراوت گذشته را دارد.



ای لیا



40


گاهی دور


و گاهی دورتر ...


دورتر از خواب دم صبح،


آنقدر دور 


که خورشید هم سلامی نخواهد گفت.



ای لیا



39 - حادثه عشق


نسیمی وزید


گَردی برخاست،


پلکی روی هم نشست...


و چشمی در حادثه عشق غرق شد.



ای لیا


38


اینبار که میروی بانو!


نرم نرمک قدمی بردار،


شاید زیر پایت هنوز


بوسه ای دارد جان!



ای لیا