بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

776


صدایت کنم


تو بگویی جان!


تا من سپارم ...



ای لیا



775


یک قیافه زنانه است که هنوز هم دوستش دارم. یعنی چهره را گاهی بین آدمها میبینم. هرچند کم و محدود ولی گه گداری پیدا میشود به فاصله چند ماه و شاید گاهی چند سال. چهره معلم قدکوتاه سوم دبستانم. چهره ای آرام، مهربان و لطیف. کتک هم خورده ام از او. الان توی بلوار کشاورز دست مردی را گرقته بود و خنده کنان میرفتند. من توی اتوبوس پرت شدم به سال هزاروسیصدو شصت و فلان!



+ از میان همینطوری های روزانه



774 - گاهی باید ترسید ...


اعتماد به نفس خوب است، بیرحم بودن در شرایط سخت خوب است، اما گاهی باید ترسید. اینکه آدم اصلن نترسد خوب نیست. ترس یعنی احتیاط. ترس یعنی به کار گرفتن دقیقتر و بهتر حواس. ترس ضعف نیست. اتفاقن گاهی نترسیدن نشانه ضعف است، هرچند ترس جزء ذات آدمی ست، هرچقدر هم عده ای انکار کنند.


گاهی باید ترسید ...



773


گاه چیزی در خاطرت میگذرد 


حالت را دگرگون میکند


لبخندی تازه میشود لابد


در میان خطوط خاطره ای دور.



ای لیا



772


چندبار رخ داده است و دیروز هم دوباره رخ داد. اینکه خانمها معمولن توی رانندگی به مردها راه نمیدهند. مخصوصن توی فرعی به اصلی که بخواهی بروی. چون توی اصلی هستند لابد و حق هم با آنهاست دیگر اصلن نباید راه بدهند. درست و غلطش را نمیدانم ولی متاسفانه در رانندگی خانمها احساس میکنند تقاص الباقی کم کاری های مردان در جاهای دیگر را باید از رانندگان مرد بگیرند. شاید هم نه! 

اصلن به قول دوستی : یکی رفت تونس، یکی رفت نتونس!



+ از میان همینطوری های روزانه



771


بوی توتون میداد، لابلای بوهای ترش و شیرین ادکلن و آرایشش، چندباری به ساعت نگاه کرد. دوباره از پنجره کافه خیره شده بود به توده ای متحرک که زیر باران پاییزی توی خیابان چپ و راست میرفتند. چای سفارش داده بود. دست کرد داخل کیف و پاکت مارلبرو را گذاشت روی میز. فندک قدیمی نقره ای رنگ را هم گذاشت کنارش. روی فندک دو حرف لاتین آر و اچ حک شده بود. پسرک جوان چای را گذاشت کنار دست زن. کنار ناخن های کاشته شده پوست پیازی رنگ. سرش را بالا نیاورد. تشکر کرد. پسرک کمی این پا و آن پا کرد. برگشت به سمت بار کافه. زن سیگاری گیراند، سر را بالا گرفت، کج کرد سمت پنجره، دودش را فوت کرد به سمت تصویر محو آدمها پشت شیشه باران زده کافه.



+ از میان همینطوری های روزانه



770


از معجزاتش این بود که بوسیدن میدانست ...



769 - یک عاشقانه آرام


توی این قبرستان، یک عاشقانه آرام خوابیده است که هیچگاه به زبان زن جاری نشد، و مردی که هیچگاه نفهمید ...


ای لیا



768


شعری ندارم


ولیکن چای هست


به طعم یادآوری خاطرات 


و لمس چند طره مویت


که آویزان کرده ای


از کناره گوشت.



ای لیا



767


یک حالها و لحظه هایی هم داریم که بیان نمیکنیم، نمیخواهیم کسی را در لذتش شریک کنیم، مثل راه رفتن توی کوچه ای قدیمی با دیوارهای آجری و خشتی که باران هم توی پس زمینه اش دارد می بارد و بوی خشت و خاک و نم باران ذهنت را آرام میکند و لابد یک ترانه خاطره انگیز هم توی گوشی ات پلی کرده ای و ...

یک حالهایی هست نمیشود برایتان نوشت، شرح داد.



+ از میان همینطوری های روزانه



766 - "دوستت دارم"


"دوستت دارم" را باید یکهو پرت کرد توی صورت مخاطب، برق بگیردش. مهلت فکر کردن نداشته باشد. خون بدود توی صورتش. لبخندی ریز خودش را جا کند میان لبهایش. برای "دوستت دارم" دنبال مقدمه چینی نباش. بکوب توی صورتش.



+ از میان همینطوری های روزانه



765


یک احساس نرم و لطیف


مثل قرار دادن چندتار موی آویزان


پشت گوشهای زنی ...


همینقدر تازه.



+ از میان همینطوری های روزانه



764 - رفتن


رفتن همیشه یک جور نیست ...

یک جورش اینطور است که این پا و آن پا میکنی، سنگین قدم برمیداری گاهی سرت را میچرخانی، به این امید که پشت سرت آمده باشد و دست دراز کند و بازویت را بگیرد و شاید هم در آغوش بگیرد تو را و بگوید بمانی.

یک جور دیگرش هم اینطور است که وقتی خواب است میروی، می نشینی کنارش، نگاهش میکنی، خاطراتی را مرور میکنی، مردد میشوی اما بلند میشوی و میروی!

اما از همه تلختر آنی ست که میروی و کسی هم نیست که پشت سرت باشد و یا اینکه در خواب باشد، کسی نیست، تنهایی را ترک میکنی و میروی به آغوش یک تنهایی دیگر.



763


توی ترافیک بودن برای همه آدمها یک جور نیست. اینکه توی چه ماشینی نشسته باشی، چه کسی کنارت نشسته باشد ... چه حرفهایی زده شود، چه نگاههایی ردوبدل شود. 


کیفیت ترافیک برای همه یکسان نیست!



762 - عصر جمعه


دوست داشت با تو باشد و تو را در آغوش بگیرد و عصرهای جمعه اش را در آغوش تو یله شود. دستهای تو را بگیرد و توی سینه اش جمع کند، تو هم لابد چانه ات را بگذاری روی سرش، توی موهایش و او هم آرام آرام موهای تنک روی دستت را نوازش کند و به این فکر کند مگر زندگی از این بهتر هم خواهد شد؟!

ولی خُب، زندگی بر پاشنه خواسته ها و دوست داشتن های ما نمیگردد.